عیب پنهانی

حكایت شده است كه : عارفى ، پارچه اى بافت و در بافت آن دقت به كار داشت . چون آن را فروخت ، به علت عیب هایى كه داشت ، به او باز گرداندند و او گریست .
اما مشترى گفت : اى فلان ، مگرى ! كه بدان راضیم . و او گفت : گریه من از این نیست . بلكه از آن مى گریم كه در بافت آن ، كوشش بسیار كردم و به سبب عیب هاى پنهانى ، به من باز گردانده شد. و از آن مى ترسم تا عملى كه چهل سال در آن كوشیده ام نپذیرند.
برچسبها: عیب پنهانی, لطايف , حكايت زيبا , لطيفه , متن زيبا , به باد تو , وبلاگ به ياد تو ,